پهلوان محمد صادق بلورفروش، مشهور به رستم زنده
از جمله مردانی که همواره نام او به بزرگی و نیکی یاد میشود، پهلوان "محمد صادق بلورفروش" است.
این پهلوان و استاد ورزش باستانی عصر قاجار و پهلوی از آن جهت به بلورفروش شهرت یافته که پدرش حاج محمد باقر ارس تاجر بلورجات بوده است.
پهلوان "حاج محمد صادق بلورفروش" در سال 1300 قمری در تهران به دنیا آمد و از همان دوران نوجوانی و در سن 15 سالگی ورزش را زیر نظر سید علی مسجد حوضی و میرزا باقر از پیشکسوتان ورزش زورخانهای آغاز کرد، نقل شده، در روزگاری که پهلوان بلورفروش نوجوان بوده نزد پدر به کار تجارت مشغول میشود و از آنجا که نوجوانی بسیار لاغر و از نظر جسمی ضعیف مینمود، روزی که با پدر خود سوار شتر بودند با پهلوان آقا سید علی مسجد حوضی بر میخورد، پس از سلام و احوالپرسی حاج محمد باقر (پدر پهلوان صادق بلورفروش) از ضعف و لاغری پسرش ابراز گله و ناراحتی میکند. پهلوان مسجد حوضی هم میگوید: محمد صادق را به بیمارستان من بفرست - "منظور همان زورخانه مروی است که مؤسس آن پهلوان آقا سید علی مسجد حوضی میباشد" - تا خوبش کنم. از همان جا زندگی ورزشی این پهلوان نامدار و خداجو رقم میخورد.
بعضیها معتقدند که پهلوان محمدصادق بلورفروش از غم دوری پهلوان حسن رزاز از دنیا میرود چرا که او در سن 59 سالگی و درست قبل از چهلم پهلوان سید حسن رزاز دعوت حق را لبیک میگوید در یکی از خاطرات پهلوان سید حسن رزاز نیز نقل شده: حال پهلوان رزاز در شب آخر کمی بهتر شد، طوری که توانست کمی حرف بزند. رو به خانواده و مهمانان کرد و گفت: چند دقیقهای که در خواب بودم آقا "شیخ فضلالله نوری" را دیدم که به عیادتم آمده است. شیخ به من گفت: برخیز با هم برویم تا جایت را نشان بدهم. بلند شدم و همراه آقا راهی شدیم.
به مکان خیلی وسیع و با صفایی رسیدیم. در آن جا آقا شیخ فضلالله جای مرا به من نشان داد، چه جای با صفایی بود، چقدر با صفا بود...
مرحوم رزاز پس از این سخنان بلافاصله رو به پهلوان حاج محمد صادق بلورفروش کرده، با خنده و شوخی میگوید: خوشا به سعادتت حاجی! در بهشت هم دست از سرم برنداشته بودی، حجره ات کنار حجره من بود و مقابل پلههای ایوانش هم یک حوض بود خوشا به سعادتت حاجی.
پهلوان صادق بلورفروش که در عصر خود به رستم زنده مشهور بود بسیار دست و دل باز بود و مردم دار. سفرهداری او نزد دیگر پهلوانان، پیشکسوتان ورزش زورخانهای و مردم کوچه و بازار همواره زبان زد بود تا جائیکه تمام میراث پدر را که در آن زمان 800 هزار تومان میشد برای مردم و ورزشکاران خرج کرد. همیشه ورزش کردن او با اینکه ساعتها طول میکشید همراه با گریههای سوزناک برای اهل بیت حسین(ع) بود.
با سادات کشتی نمیگرفت
احترام به سادات و قرار دادن آنان در بالای گود به دستور پهلوان صادق بلورفروش صورت گرفت و در زورخانهها باب گردید.
او برای سادات احترام زیادی قائل بود، در زورخانه خودش، همیشه آنان را بر دیگران مقدم میداشت و چون پهلوان پایتخت بود دستور داده بود در تمام زورخانههای تهران، سادات بالای دست همه، حتی ورزشکاران و پهلوانان سالخورده بایستند و بچرخند. هیچ وقت هم دیده نشد با سادات کشتی بگیرد. میگفت: من کوچکتر از آنم که با اولاد پیغمبر کشتی بگیرم! یک بار هم در سال 1297 هجری قمری در سفری به قم به زورخانه "حاج شعبانعلی" پاتوق ورزشکاران و کشتی گیران بنام و بزرگ آن شهر میرود در آن جا از وی درخواست کشتی میکنند ابتدا امتنا کرده و قبول نمیکند اما پس از اصرار بسیار راضی میشود و حریف میطلبد:
پهلوان سید تقی کمالی پیش قدم میشود اما پهلوان صادق بلورفروش میگوید: سید! تو که مرام مرا میشناسی، من هیچ وقت پنجه در پنجه اولاد پیامبر نمیاندازم! معذورم بدار!
همچنین از خاطرات فداکاریهای او برای مردم آمده است: اسماعیل خان قزاق شرارت پیشه کرده و در برخی محلات شهر تهران و درحال بدمستی به آزار و اذیت مردم میپرداخت.
یکی از روزها وقتی دکاندار محل از این قزاق شرور طلب حسابش را میکند، اسماعیل خان یقه دکاندار را چسبیده و با نثار دشنام، سیلی محکمی هم به صورتش میزند.
دکاندار شکایت خود را نزد پهلوان بلورفروش میبرد و از او میخواهد، حقش را زنده کند. پهلوان محمد صادق، مرد قزاق را به زورخانه "کوچه غربیان" احضار میکند و به او چنان درس عبرتی میدهد که قول میدهد دیگر نامردی را کنار گذاشته و از این پس شرافتمندانه زندگی کند! این پهلوان نام آور در سال 1362 هجری - قمری چشم از جهان فرو بست و در ضلع شمالی قبرستان نو، قبرستان حاج شیخ عبدالکریم مدفون گردید.
* مجتبی کمپانی
برچسب ها :